آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
ضد دختر و پسر سلام به همه شما دوستان عزيز و دوست داشتنی خودم ! شماهايی که با نظرات زيبای خودتون به من دلگرمی خاصی ميديد تا بازم بتونم با مطالب جديد در خدمتتون باشم ! خب ديگه از اين حالت رسمی بيام بيرون چون اصلاٌ بهم نمياد ! اين هفته ميخوام در مورد مانتو و شلوار خانوما مطلب بنويسم چطوره ؟ حب پس بلافاصله بريم سر اصل مطلب ! مانتو و شلوار از ديروز تا به امروز ... برميگرديم به چند سال پيش ! زمانی که فساد تو مملکت ما اينقدر زياد نشده بود ! خانوما همه مانتوهای بلند که روی سر شوناش اوپل داشت که ۴ شونه نشون بده و يک شلوار پارچه ايه ساده که زير مانتو میپوشيدن که خدايی نکرده خدايی نکرده پاهاشون معلوم نشه ! حالا ديگه جوراب و کفش جلو بسته تو زمستون هم بماند ! اون موفع اگه کسی يکمی مانتوش ميرفت تا ساق پاهاش بالا و اين شلوارش پيدا ميشد ميگفتن ! وای وای وای اين چقدر جلفه !!! خجالت نميکشه زنيکه ی فلان ! تا اينکه يه مفدار گذشت و چند تا دخترخانوم با دل و جرات پيدا شد که اومدن و مانتوی کوتاه ( تا زير زانو ) پوشيدن ! ديگه اين شد که همه دختر خانوما پيروی کردن ! و مانتوهاشونو چند سانتی قيچی کردن ! (استارت فساد شايد از همين جا بود) بعد از مدتی ديدن که به به ! چه حالی ميده مانتو هارو کوتاه کنن ! همه پسرهای مملکت ميخ تماشاشون ميشن ! خيلی بهشون خوش ميگذره ! چند تايی پيش خودشون گفتن : بهتره يه خورده ديگه ببريمش بالا ! بيشتر آين پسرها نگاهمون کنن شايد به يه آب و نونی رسيديم ! اين شد که خانومها مانتو رو هی بردن بالا و بالا تر ! ( به قول ما پسره ...بالا بالا بالاتر هرچی بالاتر بهتر ) اينها مانتو رو ميبردن بالا ! و همزمان با اين بالا بردن ! هم فساد جامعه بالاتر میرفت هم ما پسرها بيشتر ميرفتيم تو خماری و کف !!! بعضی از دخترها هم که تا ۲ نفر گفتن ! جون !!! جيگرتو خام خام ! سری جو ميگيرشونو .... ۱۰۰۰ گند که بالا نمی آرن ! سرتونو درد نميآرم خلاصه جوری شد که ديگه تشخيص نميدادی اين مانتو هست يا پيرهن ! دخترا نشستن و گفتن : حالا ميگيد چيکار کنيم ؟؟ مانتو رو که ديگه جانداره ببريم بالا ! يکی يه فکری کنه ! بدبخت ميشيما تیپمون عادی ميشه کسی نگامون نميکنه ها !!! يهو يکی گفت حالا وقت شلواره !!! همه گفتن يعنی چی ! گفت يعنی اينکه مدل شلوارو عوش کنيم ! خلاصه کلی حال کردن ! از فرداش يه روز شلوار دمپاش تنگ بود ! يه روز گشاد !!! يه روز شلوار کلاٌ گشاد بود (بگ) يه روز لول تفنگی ! خلاصه گذشتو گذشت ! ديدن بابا فايده نداره ! بايد يه کاری کنن که آب از لبو لوچه اين پسرها راه بيفته !!! توی يکی از جلسات تصميم گرفته شد که شلوارو حالا کوتاه کنن !!! اينشد که از فرداش دامن و شلوارهای کوتاه زير مانتو مد شد ! وای که بايد اين پسرهای بدبخت رو ميديديد که وقتی با چنين صحنه های احساس بر انگيزی روبرو ميشدن ! همچين احساساتی ميشدن ! که مجبور ميشدن کارهای خلاف اسلام انجام بدن !بعد ميگن چرا جامعه ما به فساد کشيده شد ! منبع فساد کل دنيا خانومها هستند ! (البته بعضی خانومها) حالا بدبختی اينجاس که اين کوتاه شدن ها نه تنها تموم نشده بلکه هنوز هم ادامه داره اما تا کی ... خدا ميدونه ! این عکس رو يک لحظه نگاه کنيد ... واقعاٌخود من که يک پسرم با ديدن اين ساق پا معلوم نيست بعدش چيکار میکنم !
يادتون نره نظر بديد ! بای <ميثم> 13 آذر 1391برچسب:, :: 11:51 :: نويسنده : نازنین
همجنس بازی تو روز روشن..!!!!؟؟؟ بخونید و به اون عمل کنید تا لـــــــــــــــــــــــــــــذت ببرید هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــه ۱- تو خیابون خیلی با احترام از یه دختر آدرس بپرسید بعد از جواب دادن جلوی چشماش از یکی دیگه بپرسید -------------------------------------------------------------------------- گر بميرد پسري ترشيده شود دختري 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
فکر نمیکنم نیاز به توضیح باشه فقط موهاشون رو ببینید . دلشون می خواد جلب توجه کنند.
موجودی به نام دختر يـك دختـر يك مـرد را مي خواهد - يك مرد ثروتمند، موفق، دختر 22 ساله: او يك شاهزاده در قصر را مي خواهد. دخـتـر در ايـن سـن ممكن است مدعي آن گردد كه واقع بين ميباشد و دنيا را از ميان عينك رنگـين مشاهده نميكند. امـا او هيچگاه اقرار به آرزوي داشتن يك مرد ايده آل نـخواهـد كـرد. آن مـرد بايد خوش قيافـه، جذاب و مشهور باشد. او بايد پولدار باشد نه زياد پولدار اما هميشه در حسابش پول به اندازه كـافي داشته باشد. البته او بايد سخاوتمند باشد تـا پولهايش را بـراي همسـرش خـرج كند. او بايد زرنـگ و با هوش بـاشـد كـه بـراي بـرخي دخـتران با اهميت تر از خوش قيافه بودن ميباشد. او بايد شوخ طبع، ورزشكار، شيك پوش، رمانتيك و شـنونده خوبي باشد. بله خصوصيات و صفات آن مرد بسيار طولاني است. دخـتر مـردي را ميخواهد كه او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدايا و دادن وعده عشق ابدي و جاويدان تـبديل به الهه گرداند. دختر 32 ساله: تنها يك مرد خوب را مي خواهد. او بـالاخره عيـنك رنگارنگ خود را كنار نهاده و خود را از توهمات و خيالپردازيهاي رمانتيك خلاصي بخشيده است. بـنابراين مرد مطلوب وي نيازي ندارد يك قهرمان باشد- او بايد خـوش قيـافـه، داراي رفـتـار شـايـسته، شغل با درآمد مكفي، يك ماشين خوب، يك خانه خوب و يك حساب بانـك خـوب باشـد. همچنين آن مرد بايد كيسه خريد را نيز از سوپر ماركت حمل كند، غـذاهـايـي كـه دخـتـر درست ميكند را دوست داشته باشد، به جوكهايش بخندد،تاريخهاي پر اهميت را بخاطر بسپـارد: مانند روز تـولد مـادر دختر و حـداقـل هفته اي يكبار ابراز محبت كند: همان مرد خانواده دوست مهربان. دختر42 ساله: تنها يك مرد را مي خواهد. يـك مـرد مـعمولي كه ستاره سينما نبوده و مي تـواند جاي داشتن عضلات قوي در بدنش حتي شكم هـم داشـته باشد. الـبـتـه در صورتي كه لباسش آن را كاملا بپوشاند. سر فاقد مو نيز زياد نفـرت انـگيـز نـخـواهـد بود. كـافي اسـت آخـر هفـته صـورت خـود را اصـلاح كنـد و آنقدر نيرو داشته باشد تا بتواند در كارهاي منزل كمك كند و به جوكـهايش نيز بخندد و سرش را بـه نشانه گوش دادن تكان دهد، او را ماهي يكبار از خانه بيرون ببرد، او را تا سوپرماركت برده و بـاز گرداند و تا تمام بدن خانم در ماشين قرار نگرفته حركت نكند. دختر 52 ساله: او مي خواهد...خوب دختر تنها با آن مرد زندگي مي كنـد. چقدر خوب اسـت اگـر آن مـرد هنـوز اسـم او را بـخاطـر داشتـه بـاشد و فـراموش نكــند كه آخر هفته صورتش را اصلاح كند، بعضي اوقـات بـه سلـماني بـرود، لبـاس زيـر و جـورابهـاي خــود را گـهگاهـي عـوض كنـد، زيـاد پـول قرض نگيرد، در اماكن عمومي مراقب رفتار خود باشـد، زماني كه با فردي صحبت مي كند خوابش نبرد... در اين سن دختر انتظار زيادي ندارد او تنها خواستار حداقل مي باشد. دختر 62 ساله: مردي را ميخواهد كـه زيـاد مزاحمش نگردد. آن دختر بايد خيلي خوش شانس باشد تا مرد آنقدر ترسناك نباشد تا نوه هايش بـا ديـدنـش بـه گـريه بـيافتند و يا هنوز بخاطر داشته باشد كه توالت در كجا قرار دارد، دندانهاي مصنوعيش كجا هستـنـد، اكنون چه ماهي از سال ميباشد، زماني كه ميخنند به چه چيزي دارد ميخـنـدد و يا اين زن كه با او زندگي ميكند كيست؟! زن ميخواهد مرد آنقدر توانا باشد كه بـدون كـمك وي صبـح از خواب بـيـدار شـده و لبـاس مـناسب به تن كند. بزرگترين آرزوي وي آن است كه نگهداري مرد زياد پر هزينه نبوده و يا جايي را بتواند در خـانـه بيابد كه صداي خرناسهاي مرد به گوشش نرسد. دختر 72 ساله: خوب بعضي دخترهـا تا ايـن سـن هـم عمر مي كنند اما مردان چطور؟ آيا مطمئن هستيد او هنوز نفس مي كشد؟! 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
باقی داستان: غضنفر با اون بوق خرکیش یه سه چهار تا بوق زد ولی من باز یه اشوه(عشوه)شتری اومدم.گفتم:وای غضنفر تویی(مثلا ندیدمش)..چه خبر...دلت واسم تنگ شده بود؟؟؟ غضنفر:با همون لهجه شیرینش رو به ما کرد و گفت:گضنفر به قوربون آربیتا(منظورش همون آرمیتاست..بچم یکم لهجه ایتالیایی داره)بره..هارا بودی...دلم به اندازه سوراخ دماغ مورچه شوده بود ها.. باشه حالا که دیدی...بیفت جلو یه چند تا ته(تک)چرخ بزن حال کنیم عزیزم.. چشم آربیتا جان..همین الان... غضنفر هم یه چند ته چرخ ردیف زده و اومد راستی آربیتا...بعد از ظهر میای بیریم ...سین ما...هان.. نمی دونم عزیم بسگی به موقعیتم داره...می دونی که...ولی اگه شد...به موبایلت تماس می گیرم..ok عزیزم... باشه...من منتظر تیلفون تو(بی ادب بگو شما) هستم..یادت نره ها... باشه حالا برو... خودافیظ.. در پناه خدا.. وقتی غضفر رفت مهدیه رو به من کرد و گفت:حیف تو نیست با این بی کلاس دوست شدی؟؟ صدیق:آره...راست می گه...حیفی...داری حروم میشی(اینو که راست گفتن).. من:نه بچه ها شما نمی دونید..من تو چشمهای غضنفرم چیزی را می بینم که شما نمی تونید ببینید...اون قلبش پاکه...بچه راست گویی هست.. به هر حال از ما گفتن بود آرمیتا جان. وقتی می رسم خونه می رم یه ماچ از مامان می کنم(همه می دونیم که این دخترا چقدر آشمالی میکنند)... سلام مامان جون سلام دخترم...خسته نباشی.... خسته نیستم مامان...با پاکنت پاک کردم.... بعد می رم جلو آینه....یه نیگاه به صورتم می کنم می بینم...وای....سیبیلم داره در میاد...چیکار کنم....می رم اون تیغ رو بردارم و میفتم به جون صورتم...وسیبیلهامو میزنم(دیگه از مردانگی خبری نیست).... بعد با خانواده ناهار می خورم یه چرت می زنم و قتی همه رفتن بیرون...من می رم حموم... وای بازم باید موهای زاید رو بزنم..به هر حال...کارم تموم میشه.. مامان...حوله(هوله)بی زحمت بده.... بله دخترم...اینم حوله... وای مامان...حوله نو خریدید.. نه دخترم.. پس چرا اینقدر این حوله نرمه..چیکارش کردی یه کار خاص:در این حین صدای بابام میاد که میگه:کار خاص این مادر مهربون استفاده از نرم کننده Vernel هست::::ورنل محصول پاکوش::: از حموم میام بیرون و میرم جلو آینه یه نیگاه به خودم می کنم...دست تو کیفم می کنم...یه روژه لب....یه سفید کننده.....حالا ماه شدم... بعد می رم سراغ تلفون.زنگ می زنم به صدیقه.. سلام صدیقه جون...خوبی.. سلام..مرسی... صدیقه جون..می خواستم ببینم امروز میای بریم کلاس تقویتی؟؟؟ کلاس تقویتی...مگه کلاس داریم امروز..؟؟؟ آره دیگه...اه...بازم یادت رفت؟؟ در این جاست 5ریالی حاج خانوم صدیقه می افتد و می فهمد که منظور من از کلاس فوق برنامه همون قرار با غضنفر هست...... آهان...باشه حتما..ساعت چند داریم.. نیم ساعت دیگه..به مهدیه هم بگو بیاد بریم...(وقتی با این دخترا قرار بزاری خدا به دادمون برسه یه لشکر با خودشون راه می اندازند) باشه..بای بای بای مامان:مگه کلاس داری آرمیتا؟؟ آره مامان..کلاسمون هم خیلی مهم هست...خدا پدرشونو رحمت کنه..اگه این کلاس فوق برنامه ها نباشه ما که نمی تونیم سر کلاس چیزی بفهمیم(آره...همیشه با این جور دوزو کلک ها فلنگو می بندند) .....از باجه یه زنگ به غضنفر می زنم و قرار رو Fix می کنم.... وای...غضنفر باز هم با همون تیپ دختر کشش...با همون پیرهن راه راه سفید و زردش و با اون شلوار خوش رنگ نارنجیش...با اون کتون آبیاش(همیشه این تیپش منو می کشه)اومد.. وای غضنفر..چه خوشگل شدی امشب... آربیتا الان که شب نیس..نگی بت می خندند ها.. باشه..بریم بریم سین ما...؟؟ آره دیگه... بریم.... در مسیر سینما هی این مهدیه و صدیقه به من تیکه مینداختند و می خندیدند...وا چیه...حسودیتون میشه همچین دوستی ندارید..حسودا...چشوتون سوراخ شه... تو سینما باز این غضنفر خوابش برد...وقتی سانس تموم شد..بیدارش کردم و برگشتیم خونه... ..سلام مامان. سلام...چرا اینقدر دیر کردی خوب مامان...کلاس فوق برنامه همینه دیگه.. باشه..حالا برو یه سر به غذا بزن ببین ته نگیره ها... چشم. راستی دخترم یه خبر!!! چه خبری؟؟؟ فقط دست و پاتو گم نکنی ها؟؟؟باشه!!! خوب بگو جونم به لب رسید؟؟چی شده؟؟؟ خوب تو دیگه قربونت برم بزرگ شدی..آخه داره واست خواستگار میاد.. من.من..(اینجاست که من مثل گچ قرمز(شایدم سفید) میشم و هیچی نمی گم و سرم رو میندازم زیر) مامان:چی شده دخترم..نمی خوای بدونی کیه؟؟ کیه؟؟ پسر عموی بابات...دکتر حامد؟؟؟خیلی پسر با شخصیتی هست...البته هر چی تو بگی ما هم گوش می دیم...قراره آخر همین هفته بیاند واسه خواستگاری..نظرت چیه؟؟؟ _نظر خاصی ندارم...هر چی شما بگید..بعد بدوبدو می رم تو اتاقم..به آینده روشن فکر می کنم..به 5تا بچه خوشگل و.... ...یهو صدای مامان منو از خواب بیدار میکنه.... آرمیتا جان..پاشو باید بری مدرسه.... سر سفره الیاس:آخیش... شنیدم بالاخره قرار از دست این آرمیتا خلاص بشیم..براش خواستگار اومده...ها ها ها ها بابا:لال شو ای پسر...سکوت.. ....در مسیر مدرسه.... غضنفر:سلام آربیتا جان...دیگه تحویل نمی گیری ما رو مثل قدیما.... _آقا لطفا مزاحم نشید __چی شده آربیتا...از کی تا حالا ما رو آقا صدا می کنی...؟؟ _گفتم که مزاحم نشید...؟؟من نامزد دارم(حالا خوبه نه به داره نه به باره...تازه دکتر حامد منو ندیده).. وقتی ازش دور می شم...صدای زمزمش رو می شنوم که می گه...می خواستمت ولی نموندی پیشم...حتی بمونی عاشقت نمی شم... ------------- پایان ------------ اینم یک روز که من دختر بودم البته بیشتر از یه روز شد یه روز و یه صبح شد....ولی به هر حال خوشحالم که دختر نشدم و پسر شدم..... 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
امروز می خوام یه مطلب که خیلی وقته مغز منو مشغول کرده بنویسم.بله این مطلب کمی جنجالی هست و شاید خیلی ها به این موضوع فکر کرده باشندوامروز می خوام بنویسم اگه من دختر بودم چکار که نمی کردم بله... __________ سلام موضوع داستان این هفته:یک روزی که دختربودم!!! :::: بازم صبح شد و مامان امد تو اتاقم و منو بیدار کرد...آرمیتا(من از این اسم خیلی خوشم میاد..اسم جدیدم)..آرمیتا جان..پاشو..وقت مدرست هست ها.. چشم مامان(من از اون دختر با ادبا می شدم).الان میام. سر میز صبحونه داشتم صبحونه می خوردم که باز اون دادش لوس و پرروم با من کل میندازه...آهای آرمیتا...چه خبرته ...منم می خوام بخورم ها... خوب از جلو خودت بخور همش باید دستت تو غذاهای من باشه...بابا(دخترا همیشه عزیز دردونه باباشونند)...نیگاه کن این الیاس چشم دریده باز اذیت می کنه.. در این جاست که پدر می گه..آهای الیاس...کم سر به سرش بزار...پاشو برو مدرست..
سر راه یه سر می رم در خونه صدیقه(همین Ali GTA خودمون...آخه من که تنهایی نمی تونم دختر بشم..می ترسم!!)بازم این داداشش میاد دم در به به آرمیتا خانوم...احوال شما...با صدیقه کار دارید... بله...اگه میشه صداش کنید بیاد.. چشم..الان...راستی آرمیتا جان(بچه پرو به من میگه جان)...درس صدیقه چطوره...خوبه؟؟ درسش بهتر از شماست...فقط اینو می دونم.... ااااااااااااا...شما از کجا می دونید من درسم بده؟؟؟ ای بابا...صدیقه..بیا دیگه...
سلام..آرمیتا..بریم. بریم. باز اون برادر چیز خول Ali GTA (اا..ببخشید صدیقه) رو به ما کرد و گفت:می خواهید تا دم مدرسه اسکورتتون کنم... ما هم محلش نذاشتیم و رفتیم(کنف شد). :::::::::در مسیر مدرسه:::::::::: آهای خانوم کجا کجا...با ما اینطوری نباش...
باز این تقی کچل به ما گیر داد... صدیقه:چی می گی کچل بی خاصیت...مگه خودت خوار مادر نداری...بی حیا...زشت....آی مردم کمک....کمک.. ...I never forget u ....help ...help me منم گفتم برو گمشو بی شخصیت کچل زشت..برووووووووووووو در این حین تقی کچل قصه ما پا به فرار گذاشت. خلاصه جونم براتون بگه از این حوادث برای ما دخترا زیاد پیش میاد ...شما اصلا خودشو ناراحت نکنید... وقتی به مدرسه رسیدم با بچه ها یکی یکی سلام . احوال پرسی کردیم و رفتیم سر کلاس... زنگ اول به سلامت گذشت و هیچ اتفاق خاصی نیفتد. زنگ دوم این مهنا(همین مجتبی دیونه خودمون...عجب دختر شری هست ها)یه دونه از این عکس چسبونکی ها که قبلا خریده بود رو بر داشت و پشت رو گذاشت رو صندلی آقا معلم(یعنی همون خانوم معلم)...وقتی خانوم اومد سر کلاس من تازه فهمیدم نقشه این دیونه چیه...(اللهم شفا کن کل مرایض)...وقتی خانوم نشست رو صندلی و کمی زر زد ...دیگه بایست بلند می شد و درس می داد تا که بلند شد و پشتش(گل پشت و رو نداره) رو کرد به ما..در این زمان بود که از انفجار خنده بچه ها کلاس به لرزه افتاد(آخه عکس که به باسن مبارک استاد چسبیده بود عکس یه جوجه بود که داشت از تخم در میومد)استاد برگشت و خیلی مودبانه رو به بچه ها کرد و گفت چیز خر(حواسم نبود این فحش ها بیشتر تو مدارس پسرانه رایج, خانوم گفت چی شده دوستان). ما رو باش جفت دستا رو گذاشته بودیم رو شکم و خوابیده بودیم رو زمین و قهقه می زدیم. و هر چی هم استاد می گفت بسته بسته ما ول کن نبودیم تا این دختره آشمال،صغرا (از اون جا که اسم آشمال کلاس ما اسمش اصغر بود این اسم را با مشورت با بزرگتر ها در نظر گرفتم) گفت:خانم پشت کون (ببخشید این دختره خیلی بی ادب هست) شما کاغذ (هنوز فرق بین کاغذ و عکس رو نمی دونه،حمال) چسبوندند. خانوم بعد از یه مکث رو به بچه ها کرد و یه خشم و یه داد زد و رفت... بعد چند دقیق دیدم خانوم با مدیر و معاونین و آبدارچی و چندین نفر دیگر وارد کلاس شد. مدیر:خانو احمدی.به نظر شما کار کیا می تونه باشه؟؟ خانوم مدیر یا کار مهنا هست ...یا کار اون سعیدی پور یا کار اون آرمیتا هست.. خانوم من...من....دیوار کوتاه تر از ما پیدا نمی کنید؟؟؟ مدیر ساکت شووو...بیایید بیرون بینم... دم دفتر همه ما گریه کنان....التماس می کردیم.. خانوم....به خدا ما نبودیم(آخه بی رحم دلت نمی سوزه من به این خوشگلی وقتی گریه کنم خط چشمم از بین می ره) بگو کار کیه تا ولت کنم؟؟؟بگو؟؟ _خانوم من از کجا بدونم من از همه دیرتر تو کلاس رفتم...ولی من دیدم صغرا خیلی دور میز خانوم می چرخید...فکر کنم کار اونه.... نه...تو داری دروغ می گی.... فردا با اولیاتون میایید تا تکلیفتون روشن شه... در این حین(هین)زنگ خورد و بچه ها تعطیل شدن..ما نشستیم با بچه ها مشورت کردیم ولی دلمون نیومد مهنا رو لو بدیم(آخر لوتی گری). به هر حال یهو دیدیم مهنا از اون ور اومد و یه راست رفت دم دفتر و گفت:خانوم اجازه... بله مهنا؟؟ خانوم کار اینا نبود... چی کار اینا نبود؟؟ خانوم اون عکس...کار اینا نبود ..ما اونو گذاشته بوذیم رو میز..در آن زمان چنان سیلی به مهنا زد که من ترسیدم.. برو گمشو اونور آشغال بو گندو(هی این فحش مدارس پسرا رو رو با دخترا قاطی می کنم ولی احتمالا می گه برو اونور تا تکلیفتو روشن کنم) شما ها هم برید سر کلاس ولی دیگه تکرار نشه من:خانوم چی تکرار نشه،ما که بی گناه بودیم؟؟؟ برو کم زبون درازی کن.. به هر حال زنگ خورد و ما در حال برگشت به خونه بودیم که یهو دیم My Love من غضنفر سوار بر رخش آبی خودش یعنی همون موتور گازی به سمت من داره میاد......:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: در این جاست که انگشتان من درد می گیره و حوصله تایپ ندارم بقیه این داستان در سایر روزها 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
امروز اومدیم یک مصاحبه ای با دختران داشته باشیم تا سطح ادب و فرهنگ اونها رو به شما نشون بدیم : گزارشگر ما: عذر میخوام خانم محترم نظر شما در رابطه با وبلاگ Che-Jalab1 چیه ؟
خانم محترم : عوضیامیدونین خدام ازخلقت شما پسراپشیمونه! هموتون یه گهین هرزه وچشم چرون وکثافتو...هرچی فحش تواین دنیاست. معلومه هیچ دختری بهت محل نمیذاره توحتی جلبکم نییستی که ته دریاچه قایم شی مث لجن کنارجوب میمونی ولی حیفه پول بابای دله دزدت که توروبالا کشید. وقتم برام خیلی مهمه فقط میخواست روشنت کنم که جات توتوالته عقده ایی اللهی که تومهمونی کونت توشلوارجین تنگ تنگ بخوارولی کاری ازدستت برنیاد فقط یه چیزدیگه:میخواستم بدونم توازمامان سوراخ کشادت که توازتوش بیرون
بله خوب هر کس تو یه جایی بزرگ شده دیگه . یکی تو خونه یکی هم تو طویله . انگار من نمی تونم فحش بدم. خوب بگذریم سطح فکر پایینه . می ریم سراغ یه خانم دیگه: گزارشگر ما: عذر میخوام خانم محترم نظر شما در رابطه با وبلاگ Che-Jalab1 چیه ؟
خانم محترم :سلام. سلام به همه ی دختر و پسرای ایرونی تویی که اسم خودتوگذاشتی ضد دختر ببین من یه دخترم وباحرفات موافقم ولی توهم بایدیه کوچولوانصاف داشته باشی!همه ی دختراکه بدنیستن همین مامان خودت ازاول دختربوده دیگه الانم شده مامان توایشالا خداعمرباعزت به مامان توومامان منوهمه ی مامانای دیگه بده(اللهی امین)اصلا من باکسایی که بااسمهای ضدپسروضددختروبلاگ میسازن مخالفم تواین دنیا پسر بد و خوب و دخترای بدیاخوب هستن من دیدم ازهر دو نوعشونو دیدم خب اونا عقده دارن بی خونوادن خدا هواسش به همشون هست
نه خداییش دختر با دختر فرق می کنه در جواب خوشتیپ اول باید عرض کنم آرزوی مرگ هم برایت زیادست چون لایق حرف دیگه ای نیستی و در جواب خانم دوم باید عرض کنم از نظرتون ممنونم ترتیب اثر خواهم داد . ------------------------------------------------------------ دخترا وارتباط با آنها رو بهتر بشناسید!!!! مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد. زن مکالمه را کشف کرد و شايعه اختراع شد مرد قمار را کشف کرد و کارتهاي بازي را اختراع کرد. زن کارتهاي بازي را کشف کرد و جادوگري اختراع شد مرد کشاورزي را کشف کرد و غذا اختراع شد. زن غذا را کشف کرد و رژيم غذايي را اختراع کرد مرد دوستي را کشف کرد و عشق اختراع شد. زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد. زن پول را کشف کرد و « خريد کردن » اختراع شد از آن به بعد مرد چيزهاي بسياري را کشف و اختراع کرد. ولي زن همچنان مشغول پول گرفتن بود 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
بالاخره بعد از یک سال دوباره این وبلاگ رو راه اندازی کردم این هم اولین پست . تصمیم گرفتم هر آپم رو در 1 بخش قرار دهم و صفحه وبلاگ دارای۲ پست باشد.
----------------------------------------------------------------------------------------
خدا آسمون رو آفرید گفت قشنگه يه شب خانم خونه اصلا" به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه! صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونهء يكی از دوستهای صميميش (مونث) بمونه. شوهر بر ميداره به 20 تا از صميمی ترين دوستهای زنش زنگ ميزنه ولی هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن! يه شب آقای خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتی مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونهء يكی از دوستهایصميميش (مذكر) بمونه. خانم خونه بر ميداره به 20 تا از صميمی ترين دوستهای شوهرش زنگ ميزنه. 15 تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!! 5 تای ديگه حتی ميگن كه آقا هنوزم خونهء اونا پيش اوناست!! نتيجهء اخلاقی: يادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری هستند
----------------------------------------------------------------------------------------
سخنان یه دختر ... با مدیر وبلاگ : دختر خوب هست ! آخه شما دخترا مگه گم شدین بخواهیم پیداتون کنیم بعد آخه اینم عرضه می خواد اگه بخواهیم دختر رو یه مرغ حساب کنیم من مرغداری داشتم ولی آتیشش زدم چون سود برام نداشت داف برای من ارزش نداره
دریا رو آفرید گفت قشنگه زمین رو آفرید گفت قشنگه مرد رو آفرید گفت قشنگه زن رو آفرید گفت اشکال نداره آرایش می کنه
----------------------------------------------------------------------------------------
11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
:1)پسرهاي ساده دل و زود باور : به هر عملي عکس العمل نشان مي دهند . اگر کسي به آنها تک زنگ بزند 300 تا اس ام اس عاشقانه برايش مي فرستند و به اين فکر نمي کنند که ممکن است طرف يک مرد باشد . اگر دختري از آنها خواهشي داشته باشد فکر مي کنند که آن دختر واله و شيداي آنهاست و اين درخواست بهانه است . بعد از 30 ثانيه درخواست ازدواج مي دهند . 2)پسرهاي نامرد : که در آن واحد با 6 تا دختر چت مي کنند و يک بار تايپ مي کنند و 5 بار کپي پيست مي کنند . براي 60 تا دختر يک اس ام اس مي دهند . پسرهاي هيز : از همه زنها مي خواهند استفاده کنند . حتي از اخبارگوي خانم هم لذت مي برند . هميشه در حال ديد زدن مشاهده مي شوند .3)پسر هاي لات : که نسلشان منقرض شده و نسل جديد و اصلاح شده شان " سوسول " مي باشد . 4)پسرهاي درس خوان : به ندرت مشاهده مي شود . گونه نادر و کمياب که در معرض خطر انقراض نسل هستند . و در هر شهري به تعداد انگشتان دست پيدا مي شوند5)پسرهاي بدبين : به همه چيز و همه کس بدبين هستند و براي خواهر و مادر خود بپا مي گذارند . 6) پسرهاي لاف زن و خالي بند : هر جايي که مي روند همه ش به فکر دروغ و دمبل سر هم کردن هستند . 7)پسرهاي تنبل : به وفور مشاهده مي شود . براي کوچکترين کارها مثل آب خوردن به ديگران دستور مي دهند 8)پسر هاي ورزشکار: اين نوع از پسرها براي به رخ کشيدن جاذبه هاي جنسي خود با استفاده از داروهاي حجم دهنده ، حجم هيکل خود را افزايش مي دهند تا به ديگران پز بدهند 9 آذر 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : نازنین
پسر ها شبیه سوسک هستند !!!!!! چرا؟؟؟؟؟ میگم خدمتتون 1.دقت کردین بعضی سوووسکااا گیر میدن بهت هرچی با دمپایی میزنی تو سرشون بیشتر میان طرفت!!!! 2.دیدین سوسک ها چقدر سگ جونن لهشون میکنی ولی هنوز شاخکاشونو تکون میدن خووووووووب تا اینجا فک کنم منظورمو گرفته باشین!!!! خوب میریم سراغ بقیه ی شباهت ها 3.مدل مووووووووو های پسرااااااا (با وجود تنها 2 تار مو!!! همونو با کلی چسب و تافت و ... سیخ می کنن) 4.سوووسک موجود چندشیه (مثل پسر ها که خیلی چندشن) 5.سوسکااا رو هیچکی دوست نداره (البته من به استثنا ها کاری ندارم کلی گفتم)دقیقا مثه پسر هاااااااا 6.سوسک تنها حشره ایه که خوشگلش پیدا نمیشه!!! مثل پسر که نسل خوشگلاش منقرض شده!!! 7.میگن سوسکااا خیلی پیچیدن و محققا هنوز از زندگیشون سر در نیاوردن درست مثل پسر جماعت که هیچ وقت نمیفهمی پشته ای قیافه یه زشتش چیه!!!!بس که موزیییییییییی ان خوب فک کنم به اندازه ی کافی دلیل اوردم واسه اینکه شما دختران محترم شباهت زیااااااااااد بین این دو موجودو بفهمین پس الان میشه به یه نکته اشاره کرد واسه من سواله که چرا دخترا با دیدن سوسک جیییییییغ میزنن و در میرن ولی با دیدن یه پسر..... نه واقعا خیلی واسم جالبه !!!!؟؟؟؟ یه سوال دیگه چرا پسر ها با وجود این همه شباهت سوسک های بیچاررو میکشن (خیلی راحت) آقا پسر های محترم !!!! یه نگا به این عکسه پایین بندازین !!! شبااااااااااهتو داری؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! 9 آذر 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : نازنین
دختر، برتر از پسر آمد پديد ليک،آنکه چشم بصيرت داشت ديد کسي گفت: اي دختران به بيرون رويد تا پسرک نديد بديد شما را بديد دختر، زبر و زرنگ است شديد که پسر نصفش را هم در خود نديد همه تان جزو اين چهار دسته ايد آن پسر که گفتي، حساب کار آمد به دستش، پريد مقصودم ازاين شعر فقط خنده بيد از بس که شما پسرها بَـديد خدا جنس مرد را آزمايشي آفريد پس از آن زن برتر را آورد پديد زن، زن را سوار برمرد ديد ولي مرد غير از زمين هيچ نديد زن هرچه را دوست داشت خريد مرد فقط ديد و حسرت کشيد مرد از صبح تا به شب دويد آخر کارش به تيمارستان کشيد زن، سرور و سالار؛ آيا شما مَـرديد؟ مرد تا کم آورد جامه خويش را دريد پسران فکر ميکنيد شما برتريد؟ نه توهم زديد،اگرخوابيد، بيدار شويد از ازل تا به ابد زن موجود برتري ست شما بايد کوتاه بياييد، چاره چيست 9 آذر 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : نازنین
|